استارتاپی که نیمی از سود خود را به کودکان سرطانی اختصاص میدهد، با بهرهگیری از بازاریابی شبکههای اجتماعی، در مدت ۵ سال سرمایهی خود را دو برابر کرده است.
وقتی برایان کلر و زاخاری کویین، شرکت ۲۰ میلیون دلاری خود را با نام لاو یور ملون (Love Your Melon) تأسیس کردند، کویین با پدر و مادرش در مورد چگونگی خلق هویت شرکت صحبت کرد. در آن زمان، کلر و کویین میدانستند هدف شرکتشان حمایت از کودکانی است که با سرطان دستوپنجه نرم میکنند. همچنین میدانستند که یک ایدهای فوقالعاده در دست دارند؛ چراکه تنها چند ساعت بعد از پستی که در مورد کسبوکارشان در صفحهی شخصی فیسبوک خود گذاشتند، ۴۰۰ پیشنهاد دوستی دریافت کردند و یک بسته از کلاههای خود را در طول ۲ روز به فروش رساندند. آنها به ازای هر یک کلاه یا هدبندی که به فروش میرفت، یکی را بهرایگان به کودکان سرطانی اهدا میکردند. حالا آنها به دنبال یک مقیاس و معیار برای کار خود بودند.
آنها میخواستند تولیدکنندههای بیشتری پیدا کنند. کوین نمونه کلاههایی دیده بود که در کشور چین تولید شده بود، ولی والدینش گفتند که نمیشود روی تولید خارج از کشور حساب کرد. به همین علت کویین بهعنوان یکی از دو مالک این کسبوکار کوچک، سعی کرد مسیر جدیدی برای هدایت کارشان پیدا کند.
شرکت لاو یور ملون، که در حال حاضر علاوه بر کلاه و هدبند، شال، دستکش و تیشرت هم تولید میکند؛ علاوه بر یک شرکت تجاری، یک جامعهی انسانی را تشکیل داده است. در فیسبوک و سایر شبکههای اجتماعی، تبلیغات این شرکت به چشم میخورد. بازدهی این شرکت در تبلیغات فیسبوک هفت واحد است، یعنی به ازای هر ۱۰۰ دلار هزینه، هفتصد دلار درآمدزایی میکند. کویین معتقد است که آنها خودشان را با رسانههای اجتماعی رشد میدهند. هرچه افراد بیشتری از این پلتفرم استفاده کنند، توانایی تبلیغات آنها هم بیشتر میشود.
این شرکت کار خود را از پورتلند شروع کرد و ظرفیت تولید خود را در مینهسوتا تکمیل کرد. امروزه این شرکت با ۴۰ تولیدکننده مختلف کار میکند؛ ازجمله شرکت سافت لاین در میناپولیس و نیتینگ میلز در سنت پائول. هویت و برند شرکت بر پایهی اجتماعاتی شکلگرفته که فیسبوک و سایر شبکههای اجتماعی مرکز ارتباطی آنها هستند.
البته همهی برندهای معروف و شرکتهای موفق، اجتماعاتی از هواداران خود در شبکههای اجتماعی تشکیل میدهند. ولی شرکتی مثل لاو یور ملون، نشان میدهد که کارها از طریق رسانههایی مثل فیسبوک بسیار سریعتر پیش میروند. این برند که درواقع شرکتی برای فروش محصولات دیگر تولیدکنندهها است، کمتر از ۵ سال وارد مقیاس کشوری شد.
این شرکت در سال ۲۰۱۲ تأسیس شد و انتظار میرود امسال ۴۵ میلیون دلار درآمد داشته باشد و تعداد کارمندانش از ۱۸ نفر به ۲۴ نفر افزایش پیدا کنند. آنها سالیانه ۳ تا ۵ میلیون دلار برای تبلیغات خود در فیسبوک هزینه میکنند و ۱۴ هزار نمایندهی داوطلب دارند که محصولاتشان را به کودکان سرطانی و همچنین مشتریان مشتاق عرضه میکنند.
برای آنها فیسبوک مرکز استراتژی رسانههای اجتماعی است. از ماه اکتبر تا ماه مارس، آنها روزانه بهطور متوسط ۲۰ هزار دلار در فیسبوک خرج کردهاند و اگر یک پست مهم داشته باشند که نیاز به تبلیغات بیشتری داشته باشد، حاضر هستند هزینهی معقول آن را بپردازند. طبق گفتهی کویین، آنها فقط در فیسبوک بیش از ۶۵۰ هزار طرفدار دارند و اگر پستهای خود را ارتقاء ندهند، نمیتوانند بیش از هزار دیدگاه هواداران و مشتریان خود را مشاهده کنند.
یکی دیگر از عوامل موفقیت آنها، Lookalike Audiences است که سال گذشته توسط فیسبوک معرفی شد. بهاینترتیب که یک شرکت، قشر خاصی از مردم را بهعنوان مخاطبان مرجع خود معرفی کند، سپس ایمیلهای خود را بارگذاری میکند که فیسبوک آن ایمیلها را برای کاربران مشابه با منبع معرفیشده، ارسال میکند. عمده مخاطبان مرجع شرکت لاو یور ملون، دخترانی هستند که به دانشگاه میروند و بین ۱۸ تا ۲۵ سال سن دارند، گروه دیگر مادرانی با سن ۳۵ تا ۵۵ سال هستند.
موفقترین پستهای فیسبوک آنها، مربوط به زمانی میشود که نقاط عطف شرکت را جشن میگیرند؛ مثل زمانی که ارسال کلاههای کودکان سرطانی به سراسر کشور تکمیل شد و به پایان رسید. پس از این مرحله آنها تصمیم گرفتند ۵۰ درصد از سود خالص خود را به بیمارستانها و مراکز تحقیقاتی کودکان سرطانی از جمله بیمارستان تحقیقاتی سنت جود و مرکز خیریه رونالد مکدونالد اهدا کنند. یکی دیگر از پستهای موفق آنها در فیسبوک، در رابطه با خرید اولین بیلبورد تبلیغاتی بود. کوئین میگوید هرگز فکر نمیکرد یک بیلبورد تبلیغاتی عادی کنار بزرگراه، تا این حد هواداران آنها را در شبکههای مجازی به شور و شوق بیاورد. او معتقد است با پنج گام مهم در شبکههای اجتماعی، میتوانید به موفقیت کسبوکار خود کمک کنید:
برای اینکه بتوانید مخاطبان بیشتری داشته باشید، از استراتژیهای مختلفی استفاده کنید. مثلاً میتوانید با استفاده از تبلیغات تصویری یا ویدیویی، به کاربرانتان آموزش بدهید و با آنها وارد تعامل شوید. بعدها میتوانید بر اساس میزان استفاده و استقبال کاربرانتان از انواع مختلف تبلیغات، مدلهای بهینهتری انتخاب کنید یا ارتقاء بدهید. معمولاً از تبلیغاتی بیشتر استقبال میشود که پویا باشند. لینک وبسایت خود در آگهیهای خود ذکر کنید و برای هر دسته از مخاطبان خاص خود، آگهی ویژهای طراحی کنید. بعلاوه برای اینکه تبلیغات شما بهتر دیده شوند، میتوانید از روشهای نردبان کردن آگهی خود استفاده کنید. داوطلبان مجازی هم از آنجا که خودشان زمانی مخاطب شما بودهاند، میتوانند به معرفی بهتر برند شما کمک کنند.
صرف نظر از اینکه برای تبلیغات خود چقدر هزینه میکنید، هدف اصلی شما باید ارتباط با جامعهی هوادارانتان و نه صرفاً فروش محصولات باشد. جالب است بدانید که اگر تمرکز خود را از فروش بردارید، فروشتان بهمراتب افزایش مییابد. پستهای شما باید بتوانند با هوادارانتان رابطه برقرار کنند و آنها را تحت تأثیر قرار دهند، این امر زمانی رخ میدهد که شما راستگو باشید و از واقعیت شرکتتان بگویید.
لزومی ندارد از حواشی استفاده کنید یا با آگهیهای شلوغ نظر کسی را به شرکت خود جلب کنید. اگر مخاطبانتان به یک پست خاص علاقه نشان دادند، میتوانید آن پست را ارتقاء بدهید. از ارائهی اطلاعاتی که هیچ کمکی به مخاطبان نمیکند، خودداری کنید.
کیفیت بر همهچیز ارجحیت دارد. مردم هرروز تبلیغات و تصاویر بسیاری میبینند و محتوای تبلیغاتی زیادی را از نظر میگذرانند. اگر روی کیفیت کار خود سرمایهگذاری نکنید، پولی بیفایده صرف بازاریابی خود کردهاید. شرکت لاو یور ملون، یکسوم پرسنل خود را مسئول بازاریابی کرده که وظیفهی اصلی آنها، تولید محتوای خلاقانه و باکیفیت است.
سلیقهی مصرفکنندگان مدام در حال تغییر است. زمانی مصرفکنندگان به آگهیهای متنی بیشتر توجه میکردند، زمانی تصاویر باکیفیت بیشتر نظر آنها را جلب میکرد و به نظر میرسد در حال حاضر آنها به تبلیغات ویدیویی بیشتر علاقهمند هستند. ویدیوهای بازاریابی شما باید کوتاه باشد و مهمتر اینکه آنها را بر اساس سلیقهی مصرفکنندگان بسازید.
کویین معتقد است که در دنیای رسانههای اجتماعی همهچیز بهسرعت در حال تغییر است و از آنجا که کار با آژانسهای بازاریابی پروسهای زمانبر است، معمولاً ارزش هزینهای را که برای آن صرف میکنید، ندارد. اگر با فرهنگ شرکت خود خوب عجین شده باشید و بتوانید همان فرهنگ را به مرحلهی اجرا درآورید، به مؤثرترین استراتژی بازاریابی دست پیدا کردهاید.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
...«من این حرفه را از روی تخت بیمارستان شروع کردم. در حالی که از یک تصادف وحشتناک جان سالم به در برده بودم و امیدی به ادامهی زندگی نداشتم.
تا آن روز برای چندین شرکت کار کرده و چندین بار شرکت خودم را تاسیس کرده بودم. اما نهایتا به خاطر استرس و فشار کار زیاد ناموفق بودم.
سه هفته بعد از آخرین عمل جراحی ناامید و ورشکسته بهعنوان تیر آخر از پدرخواندهام مبلغی قرض کردم و صاف پریدم وسط حرفهی اپ آفرینی و نتیجه؟
من سه شرکت اپلیکیشن تاسیس کردم. دو ماه بعد گردش مالی تنها یکی از اپلیکیشنها ۳۰۰ هزار دلار در ماه بود و این شروع کار من بود. موفقیت من حاصل داشتن نقشهی بازی است.»
چاد مورتا، مرد موفق دنیای اپلیکیشنها در کتاب امپراطوری اپ، نقشهی بازیاش را مثل یک داستان، قدم به قدم برای ما شرح داده است.
چاد مورتا، مرد موفق دنیای اپلیکیشنها در کتاب امپراطوری اپ، نقشهی بازیاش را قدم به قدم برای ما شرح داده است. فصل اول کتاب امپراطوری اپ ، همان قدم اول برای اپ آفرینی موفق است. مورتا آمار و اطلاعات جالبی به شما میدهد تا در تصمیمگیری به شما کمک کند. برای مثال او انواع اپلیکیشنهایی که در آینده محبوب میشوند را بر اساس تحقیقات موسسه گارتنر معرفی میکند.
موسسه تحقیقاتی گارتنر پیشبینی کرده در آینده بیشتر مردم از اپلیکیشن هایی که مبتنی بر موقعیت و مکان هستند (مثل گوگل مپ) استفاده میکنند. بعد از آن مردم شبکههای اجتماعی مختلف را دوست دارند و وقت بیشتری برای اشتراک عکس و پیامرسانی یا مکالمات تصویری میگذارند. سرویسهای جستجو، اپلیکیشنهای خرید و رسانهها هم در ردههای بعدی محبوبیت بیشتری خواهند داشت.
چاد مورتا در کتاب امپراطوری اپ بهترین راهها را معرفی کرده است. او اپلیکیشنهای برتر اپ استور و ویژگیهای کلیدی آنها را برای ما شرح میدهد. امپراطوری اپ حتی راز درآمدزایی اپلیکیشنها را هم فاش میکند.
قدم سوم ایدهپردازی و عملی کردن ایدههاست. این کتاب حتی در مورد استخدام برنامهنویسها هم راهنماییهای جالبی دارد. از اینکه چه برنامهنویسی به دردتان میخورد. چطور آنها را پیدا کنید و یا چگونه آنها را محک بزنید و ببینید به کار شما میآیند یا نه.
بعدازآن هم نوبت طراحی و زیبایی اپ و سنجیدن اپلیکیشن میرسد. اما از همه مهمتر فصل فوتوفنهای بازاریابی اپ است که «تکنیکهای نینجایی که باعث پیشرفت میشود» نام گرفته است.
امپراطوری اپ سه الگوی درآمد اپلیکیشن ها را شرح میدهد و البته اینکه برای هر نوع اپلیکیشن باید از کدام استفاده کرد.
چاد مورتا سه الگوی درآمد اپلیکیشن ها را شرح میدهد و اینکه برای هر نوع اپلیکیشن باید از کدام استفاده کرد. او در مورد بنرهای تبلیغاتی، همکاری در فروش و خریدهای درون برنامه ای توضیح می دهد. امپراطوری اپ برای ترجمه و بومیسازی اپلیکیشنها هم توصیههای بسیار جالبی دارد که احتمالا به درد خیلی از برنامه نویسهای ایرانی بخورد. مورتا فوقالعاده است. او در امپراطوری اپ به شما یاد میدهد چطور اپلیکیشنهایتان را مدیریت و معرفی کنید و چطور بفروشید.
در کنار همهی اینها مورتا به زیبایی تمام مسیر زندگی را نشان میدهد. اینکه چطور حرفهای که دوست داریم را شروع کنیم. برایش برنامهریزی کنیم و از کار و زندگی لذت ببریم.
خواندن زندگی و مسیر موفقیت یک کارآفرین برتر که از نقطهی صفر شروع کرده؛ احتمالا برای همه جذاب است. مخصوصا این که با قلمی شیوا نوشته شده باشد. کتاب «امپراطوری اپ» پیشنهاد دیجیکالا برای همه، بهخصوص نوآوران و کارآفرینان در حوزه اپلیکیشن است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته از : http://iransbiz.ir/1396/02/19/312/
...چطور به یک ایده خوب برای راه اندازی یک استارتاپ برسیم؟
بهتر است با سوالی دیگر پاسخ آن را داد: چرا مردم فکر می کنند مطرح کردن یک ایده برای استارتاپ دشوار است؟ شاید پرسیدن این سوال احمقانه به نظر برسد. چرا مردم فکر می کنند که دشوار است؟اگر مردم توانایی انجام آن را ندارند، حداقل برای آن ها سخت است نه غیر ممکن. خب ، ممکن است این طور نباشد.آنچه که مردم معمولا بیان می کنند این نیست که آنها توانایی فکر کردن به ایده ها را ندارند، بلکه آنها اصلا ایده ای ندارند. این دو به هیچ وجه یکسان نیستند و این دلیلی است که چون هیچ ایده ای ندارند در نتیجه برای ایجاد آن هیچ تلاشی نمی کنند.
اغلب مردم بر این باورند که مطرح کردن یک ایده برای استارتاپ بسیار دشوار است و چون بسیار دشوار است در نتیجه آن ها تلاشی برای آن نمی کنند. مردم تصور می کنند دست یافتن به ایده یک معجزه است. یا ناگهانی به ایده ای دست خواهید یافت وگرنه هیچ وقت به آن نمی رسید.
دلیل اینکه چرا مردم این گونه فکر می کنند این است که، آن ها به ایده ها بیش از حد ارزش می دهند.آن ها تصور می کنند ایجاد یک استارتاپ تنها انجام دادن و اجرای تعدادی ایده افسانه ای و شگفت آور است و زمانی که یک استارتاپ موفق میلیون ها دلار ارزش پیدا می کند، به این نتیجه می رسند که این استارتاپ نتیجه یک ایده با ارزش میلیون دلاری بوده است.
اگر ایجاد یک استارتاپ با مطرح کردن ایده ای باشد که آن ایده میلیون ها دلار ارزش داشته باشد البته که مشخص است راه اندازی یک استارتاپ تا چه میزان دشوار خواهد بود. خیلی سخت تر از آنکه بخواهید برای رسیدن به آن تلاشی بکنید. مطمئنا غریزه و ناخوداگاه ما به ما می گوید چیزی که بسیار ارزش مند باشد به این آسانی نمی توان آن را کشف کرد.
درحقیقت، ایده های استارتاپی میلیون ها دلار ارزش ندارند، و اینجا آزمایشی وجود دارد که می تواند آن را اثبات کند : تنها سعی کنید این ایده های باارزش را بفروشید. هیچ تقاضایی برای آن در بازار وجود ندارد و به این معنی است که ایده های استارتاپی ناچیز و بی ارزش هستند.
پرسش
حقیقت این است که اکثر استارتاپ ها با یک ایده ابتدایی و اصلی به پایان می رسند. این خیلی نزدیک تر است به این واقعیت که بگوییم ارزش اصلی ایده اولیه و ابتدایی شما در روند کشف موانع مشخص می شود. ایده اولیه ای که شما دارید تنها نقطه شروع است و نه برنامه کار، اما یک پرسش وجود دارد. این ایده می تواند کارا و مفید باشد اگر در نحوه رسیدن و بیان راه به ما کمک کند؟ به جای این که بگویید حاصل ایده شما ایجاد یک صفحه گسترده وب است، بگویید:آیا حاصل این همکاری می تواند ایجاد یک صفحه گسترده وب باشد؟ چند ترفند دستوری و تعدادی ایده ناقص می تواند ما را به کشف جواب یک پرسش امیدوار کند.
تفاوت زیادی وجود دارد، چرا که یک اطلاعات تحریک آمیز که موجب اعتراض شود در بیان یک سوال وجود ندارد. اگر شما بگویید:من می خواهم یک صفحه گسترده وب ایجاد کنم، مورد انتقاد قرار می گیرید-که بسیار خطرناک تر از آن چیزی است که در ذهن خود تصور می کنید- چنین برداشت می شودکه می خواهید با مایکروسافت رقابت کنید و شما نمی توانید آن طراحی که مورد نظر آن ها است را ایجاد کنید در نتیجه کاربران تمایلی ندارند که اطلاعاتشان در سرور شما باشد .
مطرح کردن یک سوال خیلی چالش ایجاد نمی کند ومورد اعتراض قرار نمی گیرد بدین شکل که: بیایید سعی کنیم یه صفحه گسترده وب ایجاد کنیم و ببینیم که چطور پیش می رود . و همگان چنین نتیجه گیری می کنند که اگر شما تلاش خودتان را بکنید شما می توانید یک چیز مفید ایجاد کنید. شاید در نهایت آن چه که شما ایجاد کردید ممکن است حتی یک صفحه گسترده وب نباشد. شاید ماحصل تلاش شما یک نوع جدید از ابزارهای صفحه گسترده باشد که حتی اسم هم ندارد. شما هیچ وقت به ایجاد چنین چیزی فکر نمی کردید مگر در حین انجام کار و نقشه راهی را که برای پیش برد اهداف خود داشتید باعث ایجاد چنین چیزی شده است. وقتی ایده استارتاپ خود را به عنوان یک سوال تلقی کنید، آنچه که شما در جست و جوی آن هستید را تغییر می دهد. اگر یک ایده به عنوان طرح اولیه و برنامه کار مطرح شود، می تواند درست باشد. اما اگر ایده شما به صورت یک سوال باشد، می تواند اشتباه باشد، و به همان میزان که ممکن است اشتباه باشد، می تواند شما را به سمت ایده های بیشتری سوق دهد.
زمانی که کسانی روی پرسشی کار می کنند که بسیار بزرگ و پیچیده به نظر می رسد، این سوال مطرح است که : آیا راهی وجود دارد که از زیر مجموعه ای از سوال و مسئله شروع کرد و سپس به تدریج آن را گسترش داد؟ که این عموما به نتیجه می رسد.
حرکت در خلاف جهت باد
تاکنون، مسئله را از فکر کردن در مورد یک ایده ی یک میلیون دلاری به پرسشی که ممکن است اشتباه هم باشد تبدیل کردیم که به نظر دشوار هم نمی آید. برای ایجاد سوال شما به دو چیز نیاز دارید : آشنا بودن با تکنولوژی های جدید و امید بخش،و داشتن دوستان شایسته. تکنولوژی های جدید عنصر سازنده ایده های استارتاپ شما هستند و بحث و تبادل نظر با دوستان تان فضایی هست که شما می توانید این ایده ها را به تکامل برسانید.
دانشگاه هر دو این ها را دارد، و به همین دلیل است که بسیاری از استارتاپ ها در دانشگاه ایجاد می شوند .
آن ها با تکنولوژی های جدید بزرگ می شوند. چرا که آن ها به دنبال تحقیق وپژوهش هستند. و تکنولوژی تنها چیزی است که در این تحقیق و پژوهش ها جدید است . و هم چنین اشخاص شایسته و با کارآمدی هستند که می توانند ایده های خود را با آن ها مطرح کنند. که با کار کردن در یک شرکت بزرگ با حقوق خوب اما کسل کننده بسیار درتضاد است. شرکت های بزرگ اساسا با تکنولوژی های جدید مخالف هستند. و هم چنین انسان هایی که در محیط کار با آن ها ملاقات می کنید نیز این گونه می باشند.
به دانش آموزان دبیرستانی توصیه می کنیم، انگشت خود را در خلاف جهت باد بگیرید – روی مسائلی کار کنید که حق انتخاب و آزادی شما را به حداکثر می رساند. این در خواست یک قاعده کلی برای بزرگسالان نیز می باشد و شاید بهتر باشد که در آن تجدید نظر کرد : تا جایی که می توانید در خلاف جهت باد پیش بروید.
به احتمال زیاد مردم آگاهانه این را نمی فهمند ، اما یک نمونه از شغل هایی که اصطلاحا در جهت باد و معمول و مرسوم هستند، این است که مثلا شما با فرمت جاوا برای یک بانک کار کنید . آن هم با حقوق پرداختی خوب، که این صراحتا نمونه ای از این شغل ها می باشد . ارزش بازار برای این نوع از شغل ها بسیار بالاتر است . چرا که اختیار و حق انتخاب کمتری برای آینده به شما می دهد . یک شغل که هیجان و تازگی بیشتر در آن وجود داشته باشد، حقوق کمتری دارد. چرا که شما باید تاوان کم بودن حقوق آن را بدهید وآن هم به دلیل به کار بردن مهارت های جدیدی است که دراین راستا یاد می گیرید.
مدارس آموزشی یک طیف دیگر از شغل های این شرکت بزرگ هستند : حقوقشان کم است. اما شما بیشتر وقت خود را صرف ایجاد کالاهای جدید می کنید. و البته آن را ” مدرسه ” می نامیم، که دلیل آن نیز برای همه روشن است، در حقیقت بخشی از تمامی شغل ها شبیه مدرسه است. محیط مناسب، برای داشتن یک ایده استارتاپ نیاز نیست که مستقیما دانشگاهی باشد. تنها نیازمند یک موقعیتی است که شرایطی را فراهم کند که همانند مدرسه شود. کاملا واضح است که شما چرا می خواهید تکنولوژی های جدید را کشف کنید،اما چرا شما در این راستا به اشخاص دیگری نیز نیاز دارید؟ توانایی فکر کردن در مورد ایده های جدید را به تنهایی ندارید؟ جواب عملی و تجربی آن این است : نه! حتی انیشتین هم نیاز داشت که ایده های خود را برای مردم بیان کند. ایده ها در پروسه توضیح و تفسیر به اشخاص درست و شایسته توسعه می یابند. شما باید ایستادگی و پایداری کنید، درست همانند یک چوب که باید در مقابل کنده کاری مقاومت کند.
این دقیقا یکی از عواملی هست که چرا قوانین سرمایه گذاری در استارتاپ هایی که تنها یک بنیانگذار دارد مخالف سرمایهگذاری است . عملا هر شرکت موفق حداقل توسط دونفر ایجاد شده است . و چون بنیان گذاران استارتاپ ها تحت فشارهای بسیاری هستند به همین دلیل هست که باید دوستانی داشته باشند. اما شاید این در توضیح این مسئله کمک کند که تعداد زیادی از بنیان گذاران استارتاپ ها خانم نبودند، تنها ۱٫۷ % از استارتاپ ها توسط بنیان گذاران خانم ایجاد شده است . درصد زنانی که شیفته کامپیوتر هستند کم است اما درصد اشاره شده در بالا کم نیست . پس چرا تفاوت وجود دارد؟
زمانی که شما متوجه می شوید استارتاپ های موفق چندین بنیان گذار داشته که هم اکنون دوست هستند، توضیح احتمالی آن یکی شدن این شرکت ها هست .
خط خطی کردن
چرا گروه هایی که با همکاری و مشارکت یکدیگر فعالیت می کنند نسبت به افرادی که تلاش می کنند به تنهایی روی یک ایده کارکنند پیچیده تر هستند؟ من گمان می کنم که یک فعالیت زمانی بیشترین نتیجه را خواهد داد که حاصل فعالیت های تکی و گروهی در کنارهم باشد. زمانی که با هم هستید در مورد مسائل دشوار بحث و گفت و گو می کنید،احتمالا به نتیجه هم نرسید. سپس، صبح روز بعد، زمانی که در حال حمام کردن هستید ایده ای به ذهنتان می رسد که چطور می توان مسئله ای که در تلاش برای حل آن هستید را به نتیجه رساند . بسیار مشتاق هستید تا ایده به دست امده را با دیگران مطرح کنید ، تا بتوانید گره های پیش رو حل کنید.
چه اتفاقی رخ داد زمانی که در حال حمام کردن بودید؟ به نظر من ایده ها تنها به صورت ناگهانی به ذهن انسان خطورمی کند.اما چه چیز بیشتری می توان در مورد آن گفت ؟
حمام کردن شبیه نوعی مدیتیشن است. شما هشیارهستید، اما مسئله ای وجود ندارد که حواس شما را پرت کند .درست درچنین موقعیت هایی است که، ذهن شما آزاد است تا به هرجایی که می خواهد سیر کند، که در این صورت است که مطالب جدید به ذهن شما می رسد.
چه اتفاقی می افتد زمانی که ذهن شما سرگردان است؟ شاید همانند خط خطی کردن است . بیشتر آدم ها نسبت به شخصیتی که دارند حین خط خطی کردن اشکال مختلفی را می کشند.این عادت ها بی اختیار است، اما تصادفی نیست:اشکالی که من می کشیدم زمانی که شروع به نقاشی کشیدن کردم تغییر کرد. من در مورد رفتار و حالات هایی نقاشی کشیدم که اگر قرار بود در مورد زندگی نقاشی کنم آن طور می کشیدم. این اشکال حاصل نقاشی من بودند، اما تصادفی کنار هم قرار گرفته بودند.
شاید این که اجازه بدهید ذهن شما در میان ایده ها سرگردان باشد همانند خط خطی کردن باشد. شما مطمئنا رفتارها و حالات ذهنی دارید که حین کارکردن آن ها را فراگرفته اید، و زمانی که شما متوجه نیستید، همان رفتار را انجام می دهید،اما گاهی اوقات تصادفا درعمل، شما از دستورالعمل های یکسان در مورد بحث های تصادفی و رندم استفاده می کنید. که به استعاره می توان گفت: که یک دستورالعمل، به طور اشتباه برای یک بحث به کار برده می شود.
اگردست یافتن به ایده های جدید همانند زمانی که شما با خط خطی کردن نقاشی خود را شروع می کنید به وجود می آیند، می تواند توضیح این باشد که چرا شما ساعت ها روی مسئله ای کار می کنید بدون اینکه پیش تر به نتیجه ای برسید.این فقط به این دلیل نمی باشد که شما توانایی حلاجی مسئله ای را ندارید تا زمانی که در آن حوزه کاری متخصص شوید. بلکه شما حتی نمی توانید این ایده ها را با هم یکی کنید چرا که شما هیچ تجربه و مهارتی در این زمینه کاری ندارید که از آن استفاده کنید.
البته که مهارت ها و تجربه هایی که شما در حین کار از آن استفاده می کنید نیازی نیست که از کار کردن در آن حوزه به دست آمده باشد. در واقعیت،اغلب هم بهتر است که این گونه نباشد. در چنین حالتی شما تنها به دنبال ایده های خوب نیستید، بلکه به دنبال ایده هایی هستید که در کنار خوب بودن جدید هم باشند، و شما شانس بهتری در جمع آوری این ایده ها دارید اگر از حوزه ها و زمینه های مختلف موجود بهره ببرید.
مسئله ها
در این نظریه می توانید ایده های نامنظم وتصادفی را در کنارهم قرار دهید وببینید به چه نتیجه ای می رسید. چه می شود اگر یک سایت دوست یابی ایجاد کنید؟ آیا داشتن یک کتاب خودکارمفید است؟آیا می توانید این ایده ها و نظریه هارا به یک محصول تبدیل کنید؟ زمانی که این چنین نامنظم ایده ها را کناریکدیگر قرار می دهید، نه تنها احمقانه به نظرنمی آیند، بلکه تنها از نظر معنایی لیست شما ناقص می باشد. حتی می توان سوال را این گونه مطرح کرد که: منظور از تبدیل نظریه ها به محصول چیست؟ هیچگاه سطحی به ایده ها فکر نکنید.
وقتی این گونه به ایده ها فکر می کنید ممکن است به چیزهای مفیدی برسید. درست همانند وقتی می باشد که شما درمی یابید که چه سنگ تراشی شگفت انگیزی در داخل یک قطعه مرمر نهفته است، وتنها کاری که نیاز است شما انجام دهید برداشتن قسمت هایی از مرمر است که جز آن نمی باشد.این یک فکر مشوق ودلگرم کننده است، چرا که به شما یادآوری می کند که جوابی وجود دارد، اما در عمل خیلی کارا نمی باشد چرا که فضایی که در آن شما به دنبال جواب هستید بسیار بزرگ است.
برای داشتن ایده های خوب بهتر است روی چندین مسئله کارکنید. شما نمی توانید تنها با ایده ها و مسائل نامنظم و تصادفی شروع کنید. شما مجبورید در ابتدا با چندین مسئله شروع کنید، سپس اجازه دهید ذهنتان درپی کشف ایده های جدید سرگردان باشد .
درضمن، فهمیدن صورت مسئله بسیاردشوارتر از رسیدن به جواب است. بیشترمردم همواره ترجیح می دهند مسائل را نادیده بگیرند و به دنبال ایده بگردند. دلیل ان نیز بسیار واضح است: مسائل و معماها همواره آزاردهنده هستند. تصورکنید اگر مردمی که در سال ۱۷۰۰ می زیستند این طور که ما به مسائل نگاه می کنیم می نگریستند، احتمالا باید غیرقابل تحمل می بود. این که بتوان اینگونه مسائل و معماهایی که در اطرافمان وجود دارد را انکار کنیم این انکارکردن و نادیده گرفتن نیروی قدرتمندی می باشد که، زمانی که حتی در حال حاضر جواب هایی برای این مسائل وجود دارد، مردم اغلب ترجیح می دهند که باور کنند این راه حل ها کارا نمی باشند.
من متوجه این پدیده شدم زمانی که روی نرم افزار هایی که این قابلیت را دارند که یک سری پیام هایی که ویژگی های تبلیغاتی و خاصی را دارند حذف کنند، کارمی کردم . در ۲۰۰۲، بیشتر مردم ترجیح می دادند که چنین پیام هایی را نادیده بگیرند ومردمی بودند که دوست نداشتند این کار را ذهنی انجام دهند، پس بهترین کار استفاده از این نرم افزار بود.
من متوجه شدم که این پیام ها وتبلیغات آزاردهنده می باشند، و من احساس کردم باید راهی وجود داشته باشد که طبق آمار و ارقام بشود این پیام ها را تشخیص داد. و این روش نتیجه گیری می باشد که همه شما نیاز دارید تامسائل پیش رو را حل بکنید. الگوریتم و روشی که من به کار بردم به طرزخنده داری ساده بود. هرشخصی اگر واقعا برای رسیدن به جواب تلاش بکند مطمئنا به آن دست خواهدیافت. نرسیدن جواب به این دلیل است که واقعا کسی برای رسیدن به جواب تلاشی نمی کند.
اجازه بدهید این دستورالعمل را تکرار کنم که: پیدا کردن راه حل برای مسائل دشوار است و تجربه کردن همین حس باعث می شود که شما بتوانید آن را حل کنید. ساده تر از آن که به نظر می اید، این دستورالعملی برای تمامی ایده های استارتاپ می باشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته از : karafarini.ir
...یک استارتاپ در جهت حل یک مشکل و یا در نتیجه ظهور یک نیاز جدید، توسط شخصی که این نیاز و مشکل را تشخیص داده و نحوه برخورد با آن را می داند، راه اندازی می شود.
...