اخیرا خبری در مورد ثروتمندترین روستای جهان در چین در اخبار آمده بود که این خبر یادآور داستان واقعی و بسیار آموزنده یی در مورد چین تداعی میکند که می تواند برای وضعیت اقتصادی ایران امروز ما بسیار آموزنده و مفید باشد. همانطور که میدانیم این روزها با تشدید مشکلات اقتصادی کشور بحث های قدیمی مدیران و کارشناسان اقتصادی کشور برای پیدا کردن دلیل این وضعیت اقتصادی و به خصوص رشد پایین و بسیار آهسته اقتصادی، دوباره سخن روز محافل اقتصادی از مدیران دولتی تا کارشناسان کشور شده است که اتفاقا بسیاری از این عزیزان از وزیر تا مشاور اقتصادی از رشد خارق العاده اقتصادی چین به عنوان یک کشور شرقی در ۳۷ سال اخیر مثال میآورند و تلاش دارند مانند بسیاری کارشناسان توسعه کشورهای دیگر با تحلیل این پیشرفت خیره کننده، کلید و فرمولی برای حرکت کشور در جهت رشد و توسعه به شکل مشابه چین پیدا کنند ( و این البته همزمان شده است با ظهور ترامپ و چشم انداز تشدید مشکلات و روابط با خارج از کشور و بالا گرفتن این بحث که یک فرد و نظرات او چه اندازه در اداره یک کشور می تواند تاثیر مثبت یا منفی داشته باشد).
در اینجا بدون اینکه بخواهیم به صورت آکادمیک به مقوله رشد اقتصادی چین و دلأئل آن به پردازیم، به داستانی واقعی از ۱۸ کشاورز بسیار فقیر و قحطی زده چینی اشاره میکنیم که بنا به گفته بسیاری از کارشناسان و خود دولت چین، که حال آن ها را به عنوان قهرمانان ملی چین مورد تکریم قرار می دهد، سنگ بنا و جرقه اولیه این تغییر عظیم در چین را به وجود آوردند که حال، دنیا و معادلات آن را به طور کلی در قرن ۲۱ تغییر داده. ولی قبل از آن لازم است به عنوان مقدمه نگاهی بسیار کوتاه به تاریخ چین تا سال ۱۹۷۸ بیاندازیم، تا بتوانیم بهتر به اهمیت کار عظیم این ۱۸ کشاورز فقیر و یک ذهن زیبای پشتیبان آن ها پی ببریم که نقش کلیدی در این تحول بزرگ را داشت. تقریبا تمام مورخان چینی و غیر چینی و اروپایی موافق هستند که چین تا قرن هفدهم میلادی، با فاصله زیاد به دلیل فرهنگ غنی و کشاورزی پیشرفته ثروتمندترین قطعه و ملت روی کره زمین بودند. ولی همزمان با رنسانس و تجدید نظرطلبی اروپا، متاسفانه ملل شرقی، از جمله چین، از قافله پیشرفت جدید اروپا، عقب ماندند و این عقب افتادگی تا نیمه اول قرن بیستم، یعنی اشغال چین توسط ژاپن ادامه داشت، ولی آرزوی همه چینیها و نخبگان آن ها، در طول همه این سه قرن این بود که بتوانند دوباره ملت چین را به بهروزی و رفاهی که در طول تاریخ به آن معروف بودند برسانند و در نهایت، به مائو و انقلاب چین می رسیم که هیچ هدفی نداشت الا همین باز گرداندن چین و ملت چین در دنیا به جایگاه همیشگی آن ها، یعنی غنیترین و ثروتمندترین ملت دنیا. اما مائو به عنوان رهبر انقلاب عظیم چین در سال ۱۹۴۹، الگوی خارجی کمونیسم که در روسیه در اوج خود بود را برای رسیدن به این هدف انتخاب کرد ولی با وجودیکه رهبران و ملت چین تلاش بسیاری برای تحقق آرمان ها و اهداف انقلاب چین در ۳۰ سال بعد کردند، ولی نتیجه همچنان فقر و قحطی و رشد بسیار پایین صنعتی، اقتصادی و علمی بود، که هرگز نمی توانست نخبگان انقلاب چین را که به شدت نگران افزایش شکاف اقتصادی چین با آمریکا، ژاپن، تایوان، هنگ کنگ و حتی روسیه بودند راضی کند و این عدم موفقیت ادامه داشت تا زمستان سال ۱۹۷۸(۱۳۵۶ شمسی). در زمستان ۱۹۷۸ در یکی از روستاهای بسیار دور افتاده و فقیر چین، که مطابق قانون و اصول انقلاب کمونیستی چین، ۱۸ خانواده بهره بردار این روستا (مانند همه روستاهای چین و روسیه و کشورهای کمونیستی) مجبور بودند در یک کمون یا مزرعه اشتراکی، تمام نهادهای تولید، از زمین تا ابزار و نیروی کار را به اشتراک بگذارند، و به صورت جمعی و مانند یک خانواده اقدام به کشاورزی کنند و محصول سبزیجات خود را به تنها خریدار یعنی دولت تحویل دهند فکر تازه یی آغاز شد. برای این روستاییان این روش یعنی ادامه فقر و قحطی و گرسنگی در تمام ۲۰ سال گذشته از ۱۹۵۸ تا ۱۹۷۸. تنها در یک برهه از ۱۲۰ ساکن این روستا، ۶۷ نفر به دلیل قحطی جان خود را از دست داده بودند و آنها برای ادامه حیات خود، مجبور بودند ضمن شرکت در کلاس های عقیدتی-انقلابی!، به خوردن برگ و ساقه درختان به پردازند! اینجا بود که یکی از این ۱۸ کشاورز، فکری که از مدت ها پیش در ذهن خود می پروراند و می توانست او را محکوم به اعدام یا زندان در اردوگاه های کار به جرم خیانت به آرمان ها و اصول انقلاب کمونیستی چین کند، را با سایر ۱۷ کشاورز روستا در میان گذشت. او میدانست که این آخرین شانس است و در غیر این صورت چند نفر از خانواده خود را در سال پیش رو از قحطی از دست خواهد داد. ایده بسیار ساده بود. آنها در یک شب سرد زمستانی و در خانه او به صورت کاملا مخفیانه عهدنامه یی را امضا کردند که بر اساس آن، بدون اینکه هیچ کس حتی فرزندان آن ها متوجه شوند، زمین روستا را بین خود تقسیم می کردند و هر کس مسول زمین خود بود و توافق کردند که سهم خود را از میزانی که باید به دولت بدهند ادا نمایند و هر چه باقی ماند، برای خانواده خود آن ها باقی بماند! نتیجه قابل توصیف نبود، آن ها هر سال فقط ۱۵ هزار کیلو محصول سبزیجات تولید می کردند که حتی برای سیر کردن خود آن ها کافی نبود، ولی با روش جدید و در اولین سال، تولید روستا، شش برابر شد و به ۹۰ هزار کیلو رسید و درآمد سرانه آنها از ۲۲ یوان به ۴۰۰ یوان رسید! چنین موفقیتی نمیتوانست از چشم روستاییان مجاور که غرق درگرسنگی بودند و البته مقامات حزبی منطقه پنهان بماند، به سرعت خبر چنین خیانتی! در کلّ منطقه و در نهایت به پکن مرکز کشور رسید و اینجا بود که این کشاورزان می توانستند برای همیشه یا به اعدام یا به زندان های طولانی مدت به خاطر خیانت به آرمان های انقلاب کمونیستی چین محکوم شوند. ولی این کشاورزان و در واقع ملت چین شانس بزرگی آورده بودند. در پکن این مورد همزمان شده بود با روی کار آمدن دنگ شیا پنگ، از رهبران قدیمی و همرزمان وفادار مائو رهبر فقید چین که سال گذشته فوت کرده بود. دنگ و کادر جدید رهبری چین، در یکسالی که به ریاست حزب کمونیست چین رسیده بودند ناامیدانه به دنبال راهی جدید برای رسیدن به اهداف انقلاب چین یعنی بهروزی و رفاه ملت چین و کاهش فاصله عظیم چین با آمریکا و روسیه و اروپا و البته ژاپن بودند. تمام تلاش های گذشته آن ها و مائو از جمله برنامه اقتصادی “یک قدم بزرگ به جلو” برای رونق اقتصاد چین شکست خورده بود و آن ها دیگر مستاصل شده بودند و ملت چین همچنان درگیر قحطی و فقر.
اما همین خبر خیانت این کشاورزان دقیقاً جرقه یی بود که دنگ و کادر رهبری چین را به فکر واداشت. همین جا بود که دنگ نه تنها این اقدام کشاورزان را محکوم نکرد و آن ها را به اعدام یا تبعید محکوم نکرد، بلکه ضربالمثل معروف را به زبان آورد که ” مهم نیست گربه سیاه باشد یا سفید، مهم این است که وظیفه خود، یعنی شکار موشهای مزأحم را به نحو احسن انجام دهد!” مهم نیست که این کشاورزان روش انقلابی ما را که جواب نداده کنار گذاشتند، مهم این است که روش آن ها جواب داده. همین شد که دنگ با وجود مخالفت های شدید انقلابیون معتقد اما یک جانبه نگر دستور داد که در آن ایالت و یک ایالت دیگر چین این روش به صورت آزمایشی در مزارع سبزیکاری اجرا شود و به خانوادههای کشاورز اجازه داده شد که اگر محصولی بیشتری به دست آوردند برای خود نگاه دارند و در بازار محلی به صورت آزاد به سایر مردم بفروشند. نتیجه مافوق تصور بود. تولید محصول سبزیجات این دو ایالت در سال بعد تا ۴۰ درصد بیشتر شد و در نهایت همین الگو و مدل به مرور ابتدا به تمام بخشهای کشاورزی چین و در ادامه به صنعت، خانه سازی و … تسری یافت، و نتیجه این شد که چینی که از ۱۹۴۹ تا ۱۹۷۹ در طول سی سال فقط ۷ برابر رشد کرده بود، بین ۱۹۸۰ تا کنون یعنی ۳۵ سال، حجم اقتصاد آن یک صد برابر شده است و بسیاری از مردم چین و از جمله این کشاورزان که هنوز زنده هستند و از قحطی و گرسنگی خاطرات بسیار دارند، ولی حالا سوار بنز و پورشه و ماشین های بسیار لوکس می شوند، یعنی در یک نسل از خوردن برگ درختان، تبدیل به بزرگترین اقتصاد دنیا شوند.
همان زمین، همان ابزار و همان افراد، ولی با یک فکر نو و تایید یک شخص خوشفکر در راس دولت مرکزی که ” میتوانید محصولی را که خود تولید کردید، برای خود و به نفع خود نگاه دارید و این هیچ تنافری با اصول و اهداف انقلاب چین که بهروزی و رفاه و استقلال ملت چین است ندارد!” واین تغییر ساده یک قانون، بزرگترین و سریعترین تحول یک ملت در طول تاریخ بشریت از یک جامعه کشاورزی به شدت بدوی، به یک قدرت اول جهانی را رقم زد. همین ذهن زیبا و یک شجاعت مثال زدنی برای روبرو شدن با واقعیت باعث شد که روس ها و کادر رهبری آن ها در ۱۹۸۵هم متوجه بشوند که نیاز به تجدید نظر دارند و حالا تمام دنیا تحت تاثیر همین تحول عظیم اقتصادی چین است. اگر به این روستا سفر کنید، میبینید که دولت چین برای گرامیداشت اقدام این کشاورزان چه اندازه سنگ تمام گذشته است. آن خانه که این عهدنامه امضا شده تبدیل به موزه شده و عهدنامه یی که این ۱۸ کشاورز با خون خود آن را امضا کردند در آنجا نگهداری می شود و مردم چین به کنایه این ورق سه خطی را قانون اساسی چین مدرن میدانند که چین را از حضیض فقر به قدرت اول اقتصاد دنیا تبدیل کرد و حالا این داستان و کار این کشاورزان، در تمام کتاب های مدارس چین آموزش داده می شود.
روح این ذهن زیبا، تا همین حالا و درخلأل برنامههای توسعه چین که برای ده ها سال آینده چین مدون شده، ادامه دارد. اگر از کارشناسان و مقامات و نخبگان حزبی و انقلابی چین بپرسید که بزرگترین هدف دولت و ملت و انقلاب چین چیست، آنها جملگی وهمگی برخلاف گذشته و عباراتی مانند نابودی کاپیتالیزم غربی یا امپریالیسم شرقی و..فقط یک کلمه می گویند: “از بین بردن فقر”. و این می شود که چین امروز توانسته یک میلیارد نفر از مردم خود را از فقر نجات دهد و تبدیل به بزرگترین بازار برندهای لوکس دنیا از ماشین تا هواپیما شود و برای ملت ۱،۴ میلیارد نفری که ۳۷ سال پیش برگ درختان میخوردند، رفاه وعزتی را فراهم کند که حالا آرزو و رقابت ثروتمندترین کشورهای دنیا این است که بیشتر بتوانند توریست ها و سرمایه گذارن (برگ درختان خورسابق) این ملت را به کشور خود جذب کنند. این یک برد – برد واقعی چه برای حاکمیت و مردم چین و چه حتی برای دنیا بوده. حالا تمام کشورهای شرق آسیا و هند و تا مرز ایران در پاکستان و ترکمنستان، از این رونق و موج اقتصادی چین بهره برده و در مسیر رشدهای ۷ تا ۸ درصدی هستند و نتیجه کار این ۱+۱۸ نفر به راستی مسیر تاریخ را عوض کرده است و این فقط آغاز است. بله عزیزان، ما همیشه تصور میکنیم که برای رفع مشکلات اقتصادی نیاز به هزاران اتاق فکر و هزاران موسسه و کارشناس و… داریم. ممکن است در چین امروز برای اداره این اقتصاد عظیم نیاز باشد، ولی برای شروع قبل از هر چیز ما نیاز به یک ذهن زیبا و شجاع برای ترسیم نقشه راه و دور انداختن روشها و افکاری داریم که بارها امتحان خود را پس دادند ولی ما همچنان بر اجرای آنها تاکید داریم و خلاف آن را خلاف آرمان ها و اعتقادات سیاسی و فکری خود میدانیم و استفاده آگاهانه (تاکید می شود آگاهانه نه تقلیدی و نمایشی) از تجربیات دیگر ملل در طول زمان را که به هر صورت زودتر به این تجربیات رسیدند تحت عنوان مدرنیته، خود باختگی، مسخ فرهنگی و غربزدگی یا شرق زدگی محکوم میکنیم. اروپایی ها و غربیها چه اندازه از همین چین و ما و تمدنهای شرقی در قرون گذشته و حتی همین حالا، درس گرفتند و حالا از نظر یک چینی یا ژاپنی یا کره یی، هیچ دلیلی ندارد که از تجربیات و نو آوری های کاپیتالیزم غربی یا امپریالیسم شرقی نتوان استفاده کرد و برای ما ایرانیان نیز نباید هیچ دلیلی داشته باشد تا نتوانیم از تجربیات آن ها، از مسائل فرهنگی تا اقتصاد و صنعت و تا سرخ کردن سیبزمینی ( به صورتی که در یک فروشگاه با ۵ نفر بتوان در ۸ ساعت کاری، چندین هزار نفر را سرویس داد) استفاده کنیم!
در ادامه تعدادی عکس از روستا و کشاورزانی که این عهدنامه را امضا کردند می بینیم :
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته از : saten.ir
...